بازگشت

در معجزه آن حضرت است در بدره هاي زر


در ( بحار ) از كتاب ( اختصاص ) و ( بصائرالدرجات ) نقل كرده كه روايت شده از جابر بن يزيد كه گفت : وارد شدم بر حضرت امام محمدباقر عليه السلام و شكايت كردم به آن حضرت از حاجتمندي ، فرمود: اي جابر! درهمي نزد ما نيست ، و اندي بر نگذشت كه كميت شاعر به حضرتش مشرف شد و عرض كرد: فداي تو شوم اگر راءي مبارك باشد قصيده اي به عرض رسانم ؟ فرمود انشاد كن ! كميت قصيده اي انشاد كرد و چون از عرض قصيده بپرداخت حضرت فرمود: اي غلام ! از اين بيت يك بدره بيرون بياور و به كميت بده ، غلام بدره بياور و به كميت داد، كميت عرض كرد: فداي تو شوم ، اگر راءي مبارك قرار بگيرد قصيده اي ديگر به عرض برسانم ؟ فرمود: بخوان ! كميت قصيده ديگر معروض داشت و آن حضرت به غلام ، تا بدره ديگر از آن خانه بيرون آورد و به كميت بداد، عرض كرد: فداي تو گردم اگر اجازت رود قصيده سومين را انشاد نمايم ؟ فرمود: انشاد كن ! كميت به عرض رسانيد و آن حضرت فرمو: اي غلام يك بدره از اين بيت بيرون بياور و به كميت ده ، غلام بر حسب فرمان بدره ديگر درآورد و به كميت داد، كميت عرض كرد: سوگند به خدا! من در طلب مال و فايده دنيوي به مدح شما زبان نگشودم و جز صله رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم و آنچه واجب گردانيده خداي تعالي بر من از اداي حق شما مقصودي ندارم حضرت ابي جعفر عليه السلام در حق كميت دعاي خير نمود آنگاه فرمود: اي غلام ! اين بدره ها را به مكان خودش برگردان .

جابر مي گويد: چون اين حال را مشاهده كردم در خاطرم چيزي خطور كرد و همي با خود گفتم امام عليه السلام با من فرمود درهمي نزد من نيست و درباره كميت به سي هزار درهم فرمان كرد، چون كميت بيرون شد عرض كردم : فدايت شوم به من فرمودي يك درهم نزد من نيست و درباره كميت به سي هزار درهم امر فرمودي ؟ فرمود: ( قُمْ يا جابِرُ وَادْخُلِ الْبَيْتَ ) به پاي شو و به آن خانه كه دراهم بيرون آوردند و دوباره به آن خانه برگردانيدند داخل شو، جابر گفت پس برخاستم و به آن خانه درآمدم و از آن درهم چيزي نيافتم و بيرون شدم و به حضرتش درآمدم .

( فَقالَ لي : يا جابِرُ! ما سَتَرْنا عَنْكُمْ اَكْثَرُ مِمّا اَظْهَرْنا لَكُمْ ) ؛ فرمود: اي جابر! آن معجزات و كرامات و مآثر و فضائلي كه از شما مستور داشته ايم بيشتر است از آنچه براي شما ظاهر مي سازيم آنگاه به پاي خاست و دست مرا بگرفت و به همان خانه درآورد و پاي مبارك بر زمين يزد ناگاه چيزي مانند گردن شتر از طلاي احمر از زمين بيرون آمد فرمود: اي جابر! به اين معجزه باهره بنگر و جز با برادران ديني خود كه به ايمان ايشان اطمينان داشته باشي اين راز را در ميان مگذار همانا خداي تعالي ما را قدرت داده است كه هرچه خواهيم چنان كنيم و اگر بخواهيم جمله زمين را با اذمّه و مهارهاي خود هر سوي بازكشانيم مي كشانيم .(54)

پاورقي

54- ( بحارالانوار ) 46/239.