بازگشت

امام باقر(ع)؛ حافظ دين


امامان ما تا حضرت باقرعليه السلام وظيفه حفاظت اسلام را از خطرصدمه انحراف، و مصونيت اسلام را به عنوان قانون گذار تحقق بخشيدند، كوشش هاي پيشوايان بعدي در مرحله دوم با فعاليت امام باقر(ع) آغاز گرديد و برتري فعاليت آن بزرگوار اين بود كه به توده شيعه شكلي تفصيلي و خاص داده و آن را به حركت درآورد. اين توده شيعي، به عنوان توده مؤمن و نگاه دارنده خط حقيقي اسلام شناخته مي شد و به عبارت ديگرهمه كوشش امام اين بود كه به شيعه شكلي مخصوص بدهد و خصوصيات آن را مشخص كند و آن گروه را به عنوان گروه مؤمن و حافظ خط حقيقي اسلام بشناساند.

تفاوت ميان اين دو مرحله آن بود كه پيشوايان مرحله نخستين معناي تشيع را در فضايي مخوف و نا آرام سياسي آشكار كردند زيرا آنان به چاره گري هدف مهم خود يعني محافظت اسلام از صدمه انحراف توجه داشتند در حالي كه پيشوايان مرحله دوم، به خصوص امام باقر(ع) فراز آمدند تا شيعه را به شكل حقيقي آن درآورند و در سطح عام، چهار چوبي تفصيلي و دربرگيرنده، به گروه شيعه بدهند و برنامه اش را تنظيم كنند. معناي اين سخن آن نيست كه پيشوايان مرحله نخستين براي ظاهر ساختن توده شيعه كاري نكردند، بلكه فعاليت آنان در اين زمينه فعاليت ثانوي و ايجاد نظم مخصوص بود و اين فعاليت در سطحي خاص توسط امام علي(ع) صورت گرفته بود و امثال سلمان پارسي و ابوذرغفاري و عماربن ياسر و مالك اشتر و ديگران از شيعيان او بودند.


نظر امت نسبت به امام باقر(ع)
آمدن امام(ع) مقدمه اي براي اقدام به وظايف دگرگون سازي امت بود. زيرا امت، او را فردي منحصر از فرزندان كساني مي شناخت كه جان خود را فدا كردند تا موج انحراف كه نزديك بود معالم اسلام را از ميان ببرد متوقف گردد. پس، آنان از اين رو قرباني شدند تا مسلمانان بدانند كه حكامي كه به نام اسلام حكومت مي كنند، از تطبيق اسلام با واقعيت آن به اندازهاي دورند كه مفاهيم كتاب خدا و سنت رسول اكرم(ص) در يك طرف قرار دارد و آن حاكمان منحرف در طرف ديگر.

وظيفه كشف سرپرست حاكمان و واقعيت منحرف آنان و نشان دادن دوري آنان از اسلام از وظايف پيشوايان مرحله نخستين بود و از خلال مساعي و فداكاري آنان،آن وظيفه انجام گرفت و آن مهم تحقق يافت.

اينك امام باقر(ع) برآن شد تا آن معاني و مساعي را بارور گرداند و براي مسلمانان آشكار سازد كه چنان اموري كه تحقق يافته است و آن قرباني ها و فداكاري هاي بزرگ، مجرد اعمال دلخواه نبود كه عده اي براي پيروزي اسلام به آن برخاسته باشند و غيرت و حميتي كه نسبت به اسلام داشته اند آنان را برانگيخته باشد. بلكه آن فعاليت ها، صورت منحصر فعاليت هايي است كه با آن مواجه شده اند تا بنيان توده اي آگاه را پي افكنند كه به اسلام، ايمان صحيح و آگاهانه داشته باشند. چنين توده اي را، معالم و منطق و شرايط مخصوصي است و بايد داراي ديدي متمايز باشند كه آن را در شئون گوناگون حيات اسلامي به كار برند.

در آن زمان شرايطي فراهم شد كه كوشش هاي امام باقر(ع) به فزوني روي گذارد تا آنچه نياكان گذشته او(ع) آغاز كردند، بنيان گذارد و از دستاورده ايي كه دراين ميدان به آن صورت تحقق بخشيدند، فايده برد.

پس، خط تاريخي كه با فداكاري ها و كوشش هاي امامان مرحله نخستين تجسم يافته بود، براي امام باقر(ع) و نزد امت اسلام مكان و منزلتي والا ايجاد كرد و ما اين منزلت و مقام را از خلال مسلمات بسيار تاريخ مي شناسيم.

هشام كه درآن زمان خليفه بود وقتي به امام(ع) اشاره مي كند و ميپرسد كه اين شخص كيست؟ به او مي گويند او كسي است كه مردم كوفه شيفته و مفتون اويند.


اين شخص امام عراق است
در روايت حبابة الوالبيه آمده است كه گفت:«در مكه مردي را ديدم كه بين«باب» و«حجر» بر بلندي ايستاده بود. مردم پيرامون وي انبوه شده بودند و در مشكلات خود از او نظر مي خواستند و باب پرسش هاي دشوار را بر او مي گشودند و او را رها نكردند تا دو هزار مساله را به آنان فتوي داد. آنگاه برخاست و مي خواست رهسپار شود كه يكي با آوائي آهسته بانك برآورد كه هان، اين نور درخشان... و جمعي نيز كه مي گفتند اين كيست؟ جواب شنيدند كه او محمد بن علي باقر، امام محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام است. از ابرش روايت است كه وقتي هشام به امام باقر(ع) اشاره كرد و گفت اين كيست كه مردم عراق پيرامون او گرد آمده اند و از او پرسش مي كنند؟ گفت:

اين پيمبر كوفه و فرزند رسول الله و باقرالعلوم است و مفسر قرآن. پس مساله اي را كه نمي دانست از او پرسيد.

در موسم حج، ازعراق و خراسان و ديگر شهرها هزاران مسلمان از ايشان فتوي مي خواستند و از هر باب از معارف اسلام از او مي پرسيدند و اين امر دليل آن بود كه او در دل توده هاي مردم جاي داشت. اين واقعه ميزان نفوذ وسيع امام را در قلوب توده هاي مردم نشان مي داد.

از سوي فقيهان بزرگ كه وابسته به حوزه هاي فكري و علمي بودند، مسائل دشوار در محضر او مطرح و گفتگوهاي بسيار با امام(ع) به عمل آمد. البته ازامام پاسخ مي خواستند تا وي را در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم، امام را به خاموشي وا دارند. كساني بودند كه از شهري به شهري سفر مي كردند تا ازايشان(ع) پرسش كنند و در محضرش سؤالي طرح نمايند. همه اين امور به اين معني اشاره مي كند كه در برنامه امام(ع) دقت بسيار به كار رفته بود و مردم او را دوست مي داشتند و او به مردم علاقمند بود و در امت نفوذي گسترده داشت و اين امر در بسياري از شهرها واكنش پديد آورده بود. از پاره اي از نصوص چنين استنباط مي شود كه رهبري مردمي او فراتر از جهان اسلام و تقسيمات گروهي و قبيله اي بود. نه اين كه رهبري گروهي را بر عهده داشت و رهبري برخي رانداشت. بلكه اگر گروه هاي جديدي به اسلام مي گرويدند، آنان نيز به رهبري او معترف بودند و روحا با وي پيوند داشتند. با وجود اين كه كشت و كشتار نژادي و قبيله اي در مدت خلافت امويان بين قبيله«مضر» و«حمير» شعله ور بود، با اين همه ميبينم، اهل هر دو قبيله، ياران امام(ع) بودند. چندانكه شاعران رسمي شيعه از هر دو سوي مانند فرزدق تميمي مغيري و كميت اسدي حميري در دوستي امام(ع) و اهل بيت اتفاق داشتند. اين ميزان عاطفه توده اي و نفوذ وسيع، امام باقر(ع) را وارث كوشش ها و فداكاري هايي كرده بود كه در اعمال پيشوايان مرحله نخستين تجسم يافته بود.

آن كوشش ها و فداكاري ها، به پيشوايان آن مرحله فرصت داد تا به بيان و ارائه چهارچوب تفصيلي و واضح تشيع پردازند.

امام(ع) نقطه گذاري را در حروف ابداع فرمود
گفتيم كه وظيفه مهم امام(ع) دراين مرحله، رويارويي با توضيح تفصيلي چهارچوب تشيع بود و نشان دادن صفات مميز و برجسته آن به وسيله توسعه و نشر مفاهيم مكتب از سطح محدود و اشخاص معدود به سطحي وسيعتر، تا توده مردم را از حيث چون و چند پرورش دهند و اسلام حقيقي را مجسم سازند و براي همه شئون زندگاني چاره جويي منطقي اسلامي بينديشند.

از دو راه امكان داشت كه امام باقر(ع) در اين زمينه براي تحقق بخشيدن به وظايف تاريخي خود اقدام فرمايد:

الف- راه گسترده آموزش از درون حوزه خود كه آن را به همين منظور تاسيس كرده بود. همچنين براي افزودن علما و طلاب علوم اسلامي و آموختن آداب آن، حوزه مزبور را بنا كرده بود.

امام باقر(ع) درعصر خود، در مورد علوم اسلامي، مرجع يگانه جهان اسلام بود و علماي عصر او در برابر وجود مقدسش(ع)، فروتني مي نمودند. (1) و اين معني اعترافي بود به مقام شامخ علمي او. حوزه او براي صدها دانشمند و محدث كه تربيت كرده بود پايگاهي بود.

جابر جعفي گويد:«ابوجعفر هفتاد هزار حديث براي من روايت كرد.» و محمد بن مسلم گويد: «هر مسئله كه در نظرم دشوار مي نمود از ابو جعفر(ع) ميپرسيدم تا جايي كه سي هزار حديث ازامام سؤال كردم.» (2)

ابن شهرآشوب از بقاياي اصحاب و تابعين برجسته و بزرگان و فقيهان اسلام بود. او از كساني كه از امام روايت نقل كرده اند، عده اي بسيار را ميشمارد.

از صحابه،"جابربن عبد الله انصاري" و از تابعين،"جابر بن زيد جعفي" و" كيسان سختياني" و از فقيهان،"ابن مبارك" و "زهري" و "اوزاعي" و "ابو حنيفه" و "مالك" و"شافعي" و "زياد بن منذر" و از مصنفان،"طبري" و "بلاذري" و" سلامي" و "خطيب بغدادي" در تاريخ نويسي.

ب- از راه روبرويي امت با اين چهارچوب. تقريبا در زندگي پيشوايان(ع) نخستين بار بود كه مفهوم تشيع به اعتبار اين كه عقيده گروهي آگاه است، تمركز مي يافت و شكل روشن مي گرفت و حدود آن عقيده مرزبندي مي شد. تشيعي كه در تفسير اسلام، طريقي خاص داشت و ناچار بايد درهمه راههاي جامعه اسلامي انتشار يابد.


مولفه هاي شيعه
امام(ع) شيعيان خود را با چنين سخناني توصيف ميفرمايد:

«همانا كه شيعه ما، شيعه علي، با دست و دل گشاده و از سرگشاده دستي و بي ريايي از ما طرفداري مي كنند و براي زنده نگاه داشتن دين، متحد و پشتيبان ما هستند. اگر خشمگين گردند، ستم نمي كنند و اگر خرسند باشند از اندازه نميگذرند. براي آن كس كه همسايه آنان باشد بركت دارند و با هر كس كه با آنان مخالف باشد طريق مسالمت پيش ميگيرند.»

در جاي ديگر ميفرمايد:«شيعه ما اطاعت خدا مي كنند.»

اما در بعضي اوقات، مخالفان امام(ع) كه روياروي ايشان مي ايستادند، حالت مبارزه جويي به خود مي گرفتند و براي ذهنيات و افكار بيشتر مردم در اين چهارچوب كه امام به خاطر آن فعاليت مي كرد و مردم بدان معتقد بودند، ارزشي قائل نمي شدند.

از اين رو بود كه امام(ع) با كمال روشني در سطح امت شعارهاي خود را مطرح ميفرمايد:

در روايتي آمده است كه حضرت باقر(ع) همراه با حضرت صادق كه همراه امام آمده بود، حج بيت الله به جاي آوردند. وقتي به مسجد الحرام رسيدند، هزاران كس در مسجد گرد آمدند. امام صادق(ع) با وجود حضورهشام بنعبد الملك، در محضر پدر بزرگوار خود ايستاد و مفهوم شيعه اهل بيت را با وضوح تمام براي حاضران به شرح باز گفت. او آشكارا و با بياني روشن توضيح داد كه شيعيان كساني هستند كه داراي اين صفات و خصوصياتند و آنان اصحاب روحاني و اجتماعي در جامعه مي باشند و وارثان حقيقي اهل بيتند.

اين آشكارا گويي و صراحت در سطح توده مردم و در حضور هشام بنعبد الملك، گزافه گويي و يا ماجراجويي نبود كه امام حساب آن را نكرده باشد، بلكه موافق برنامه اي بود كه براي خواسته اي آن مرحله ضرورت داشت و درحقيقت توضيحي بود كه مردم از پيشوايان(ع) مي خواستند و مسلمانان آن را ادراك مي كردند و مي دانستند كه اينك مساله، همان مساله امام حسين(ع) نيست كه با اخلاص براي حفظ اسلام جنگيد و به شهادت رسيد. بلكه مساله بالاتر و بزرگتر از اين تصور بسيطي است كه آنها دارند. مساله عبارت ازهدف وعقيده و رهبري و برنامه ريزي الهي بود كه در وجود امام حسين(ع) تجلي يافته بود و اينك دوباره متجلي شده است. و چه بسا كه در عصرهاي گوناگون و نسلهاي مختلف همچنان برقرار باشد و بروز كند.

اين مساله، مساله اي بود كه ناگزير بايد ملت را به آن توجه مي داد و به شكلي واضح و تفصيلي و دربرگيرنده، به او مي فهماند تا او را عميقا به حركت درآورد و واقعيتي را كه در آن زندگاني ميكنند دگرگون سازد. دليل اين مطلب چيزي از اين گوياتر نيست كه امام باقر(ع) به خليفه اموي وارد شد و خليفه كوشيد با استهزاء از امام(ع) پرسش كند و به او گفت: آيا تو فرزند ابو ترابي؟ و بعد سعي كرد او را خفيف گرداند. اما امام(ع) به اين مسائل اهميتي نداد بلكه در مجلس خليفه به پاي ايستاد و خطابه اي ايراد فرمود تا رهبري اهل بيت را توضيح دهد و مشروعيت آنان را در حكومت، آشكارا بيان كند. امام با دعوت خود و چنين آشكارا سخن گفتنها و از گذرگاه اين برنامه وسيع، و با رويارويي صريح با امت در هدف هاي واضح، روزگاري نوين را مجسم ساخت.


دشواري هايي كه در راه برنامه امام(ع) روي داد
در آن هنگام، زندگاني عمومي اسلامي به طور كلي نزديك بود به هدفي ديگر كه مغايرعقيده امام بود منجر گردد.عصري كه عصر امام باقر(ع) با آن آغاز گرديد،آغازي نو بود كه انحراف سياسي در شكل هدف فكري در آن خود نمائي ميكرد و آن هدف فكري، امتداد آن انحراف سياسي بود .

انحراف سياسي كه پيشوايان مرحله نخستين با آن همزمان بودند، تحول يافت و در خلال اين مدت يعني در مدت هشتاد سال، يك هدف فكري و عقيدتي ايجاد شده بود كه با هدف و عقيده امام اختلاف داشت و از قرار ذيل بود:

1- اين هدف و عقيده به مرجعيت صحابه كه از مهاجران و انصار و تابعين بودند واگذار شده بود و خود اين مراجع مي دانستند كه رسول اكرم(ص) به فرمان حق تعالي، امام علي(ع) را به مرجعيت سياسي و فكري برگزيد به اين اعتبار كه عمق وجود شخص امام علي(ع) در موجوديت دعوت مايه گرفته و بمثابه ستون دعوت اسلامي بود و پس از امام علي(ع) نيز جانشينان او شايسته اين مقام بودند. خود مردم به خوبي مي دانستند كه پس از رحلت نبي اكرم(ص) وقتي در سقيفه اجتماع كردند،اين مرجعيت از امام علي سلب شد.

2- اما مرجعيت فكري به عنوان مرجعيت رسمي بدون ياور معطل مانده بود و در اين مورد برنامه اي روشن موجود نبود تا اين خلاء را پر سازد و اين امر درعهد ابوبكر و عمر و عثمان روي داد كه خلفاي سه گانه ضرورت مراجعه كردن به امام علي(ع) و ارزش اعانت او را براي حل مشكلاتي كه كار آنان را دشوار مينمود، احساس كردند. گرچه مي كوشيدند از مراجعه به آن امام(ع) خود داري كنند. (3)

پس از پايان عصر صحابه، عصر تابعين آغاز گرديد و رفته رفته نزديك بود تا عصر جديد يعني تابعين تابعين نيز آغاز شود.

در آن عصر، دولت اسلامي و جامعه اسلامي با مسائلي روبرو شد كه به صورتي جديد، گرفتار اين خلاء فكري و سياسي بود.

علت اين احساس عوامل زير بود:

الف- تابعين تابعين كه از ابناي عصر بودند از مصادر اسلام محسوب ميشدند و از كتاب و سنت دور افتاده بودند و به واسطه بعد زمان ازعهد نبي اكرم(ص) جدا شده بودند. آن نسل از زمان و شرايط و مناسبات كتاب و سنت نبوي دور افتاده بود و از اين روي روزي بر آمد كه در قرآن، معضلاتي مشاهده كردند كه معلول دوري از زمان رسول اكرم(ص)بود.

ب- آنان اعتقاد داشتند كه پيامبر خدا(ص) هيچ كس را به منظور اداره مكتب رسالت تربيت نفرموده و هيچ كس را آماده مرجعيت فكري و سياسي نكرده است و آموزش خاص عقيدتي درباره كسي منظور نداشته است بلكه، همه آنچه رسول اكرم(ص) انجام داد- به نظر آنان- تنها اين بود كه رهبري دعوت را به امت واگذاشت و مهاجر و انصار را ضميمه يكديگر فرمود تا پس از او دعوت را رهبري كنند.

ج- از آن پس كه حيات اسلامي گسترش يافت و از راه پيروزي نظامي به دسته ها و سرزمين ها و دولتها پيوست، رويدادهاي گوناگون و شرايط و گروه ها بوجود آمد و افكار درهم ريخته و پيچيدگي هايي كه هرگز پيش بيني نميشد پيش آمد و براي نصوص تشريعي مفقود شده كه از رسول اكرم نقل ميكردند، راه حلي وجود نداشت، پس ناچار اين نياز پديد آمد كه به غير از كتاب و سنت، به دلايل و وسايل ديگر از قبيل استحسان و قياس و غير آن از انواع[ادله]اجتهاد كه ملكه مجتهد است رجوع كنند. اين امر باعث گرديد كه ذوق و اخلاقيات شخصي وارد قانون گذاري شود. (4)

اين سه وسيله مسلمانان را واداشت كه با ضرورت جستجو درباره يك منشا فكري كه با آن شرايط و اوضاع و احوال جديد هماهنگ باشد، پي ببرند، زيرا در بسياري از مسائل نصي وجود نداشت و ناچار بايد راه حلي براي آن مي جستند. شهرستاني در اين مورد گويد:«ما به طور قطع مي دانيم كه حوادث و وقايع در عبادات و رفتار و كردار چندان است كه به شمار در نميآيد و حد و حصري ندارد و به طور قطع مي دانيم كه در همه رويدادها نصي موجود نيست وقتي نصوص محدود باشد، امر نامحدود را ضبط نميكند، پس اجتهاد و قياس لازم الاتباع و معتبر است چندان كه براي هر رويدادي اجتهادي است.» (5)

در چنين موقعيت هايي امكان نداشت كه بتوانند اين مرجعيت فكري را قبول داشته باشند و به اين اعتبار كه مرجعيت فكري به رهبري سياسي منتهي مي شود آن را به اهل بيت مستند بدانند و اگر مرجعيت فكري را به اهل بيت ميدادند، برنده ترين سلاح را به آنان تقديم ميكردند كه به آنان امكان مي داد كه به آساني به مرجعيت سياسي دست يابند.

از اين رو در اين عصر آغاز فعاليت هايي را ميبينيم و توسعه و گسترش مدارسي را ملاحظه مي كنيم كه گاهي به«راي» تكيه مي كنند و گاهي به قياس و استحسان و گاه به مصالح مرسله و عرف جريان هاي پيش آمد كه ظهور آنها با خط مرجعيت اهل بيت(ع) اختلاف داشت و آشكارا نشان مي داد كه اين پديده در جامعه اسلامي بسي اوج گرفته و ريشه دوانيده است. اهل بيت(ع) بر عهده گرفتند كه آن ادعاها را پاسخ گويند و تكذيب كنند. و به علت پاسخگوئي به اين خطوط فكري، خصوصيات مذهبشان را كه داراي مركزيت و قدرت است تاكيد كنند.

ابن جميع ميگويد: به جعفر بن محمد وارد شدم، ابن ابي ليلي و ابو حنيفه نيز با من بودند. او به ابن ابي ليلي گفت: اين مرد كيست؟ جواب داد:

او مردي است كه در دين بينا و با نفوذ است. امام(ع) فرمود: شايد به راي خود قياس ميكند؟ سپس رو به ابو حنيفه كرد و فرمود: اي نعمان، پدرم از جدم روايت كرد كه رسول خدا(ص) فرمود: نخستين كس كه امر دين را به راي خود قياس كرد، ابليس بود كه خداي تعالي به او فرمان داد: به آدم سجده برو. او گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفريدي و او را از خاك. پس هر كس كه دين را با راي خود قياس كند حق تعالي روز قيامت، او را با ابليس قرين سازد. زيرا او شيطان را بقياس پيروي كرده است.»

سپس امام جعفر(ع) آنگونه كه در روايت ابن شبرمه آمده است به او گفت: آيا قتل نفس گناهي بزرگتر است يا زنا؟

گفت: قتل نفس.

امام(ع) فرمود: خداي تعالي در قتل نفس دو گواه ميپذيرد اما در زنا چهار شاهد بايد.

سپس پرسيد: نماز بزرگتر است يا روزه؟

گفت: نماز.

امام(ع) فرمود: چه گويي در مورد حايض كه روزه را قضا مي كند و نماز را قضا نميكند. واي بر تو، چگونه قياس ميكني؟ از خداي بترس و دين را با راي خود قياس مكن. (6)

اين نبردي كه اهل بيت(ع) وارد آن شدند، از شدت تاثير اهل راي كاست. چنانكه براي پيدا شدن مكاتبي كه در راه و خط مخالف آن بود، ايجاد آمادگي كرد و مدرسه حديث بوجود آمد كه براي حفظ احاديث و سنت و آثار و فتاوي صحابه و تابعين كوشيد و براي تقويت آن به تبليغ آغازيد و در عين حال از اهل راي بد مي گفتند و در مقابل دستاورد اهل راي كه در اخذ به راي و روي گردانيدان از احاديث تند روي داشتند، عكس العملي محسوب مي گرديد.

اهل بيت(ع) بر ضد اهل راي ايستادگي كردند و در اين كار به شعار معروفشان تمسك مي جستند كه مي گفت:«همانا كه دين خدا با عقول سنجيده نميشود.»

چه، اين مكتب اهل راي به راهي ميرفت كه تشريع اسلامي را تحليل ميبرد و نابود ميكرد و در مرحله بعد، خاصيت و صلابت و اصالت اسلامي تشريع را كه از ويژگي هاي قانونگذاري است از دست مي داد و در اثنايي كه اهل حديث با جمود شريعت روبرو مي گرديد و معناي ظاهر نصوص اتخاذ ميشد، خاصيت نرمش و قابليت تطبيق با شرايط گوناگون اجتماعي از كف ميرفت. (7)


پاورقي

1- منظور اين است كه مكتب تشيع را همگاني كرده و از جهت علمي و عملي توسعه بخشيد چنان كه فراگيري آن بر هر فردي سهل و پيروي از آن بر هر كس كه داراي فرهنگ اسلامي و عقل مذهبي باشد، پذيرفتني بود.

2- مراة الجنان.

3- بحث در ولايت- صدر.

4- بحث در ولايت.

5- سلم الوصول ص 295.

6- اصول عمومي فقه، ص 329 نقل از حلية الاولياء،ج 3 ص 197.

7- اجتهاد و تقليد از مقدمه محمد مهدي اصفي، ص 17- 18.

نويسنده

سايت موسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان