بازگشت

سير تشيع در ايران


مرحوم مفيد مي نويسد: حضرت باقر محمد بن علي بن الحسين (عليه السلام) از ميان برادران خويش، جانشين پدرش علي بن الحسين (عليه السلام) و وصي و امام پس از او بود و در فضيلت و دانش و زهد و بزرگواري بر همگان برتري داشت و از همه آنان در ميان شيعه و سني نامش بلندتر و در قدر و مرتبه بزرگتر بود، و از هيچ يك از فرزندان حسن و حسين (عليه السلام) آن اندازه از علم و آثار و روايات و علوم قرآن و فنون مختلف آشكار نشد كه از آن حضرت به ظهور پيوست و بازماندگان از صحابه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بزرگان از تابعين و روساي فقهاي مسلمين همگي معالم و احكام دين را از آن بزرگوار روايت كرده اند و در فضل و دانش سرآمد دانشمندان و ضرب المثل همگان بود و در وصف علم و دانش وي شعراء و نويسندگان اشعاري سروده اند في المثل قرظي شاعر نامور عرب درباره او گويد:



يا باقر العلم لاهل التقي

و خير من لبي الاجبل



(اي شكافنده علم براي پرهيزكاران، و اي بهترين كسي كه بر كوههاي حجاز لبيك گفتي)

مالك بن اعين جهني (يكي از شعراي نام آور عرب) در مدح او گويد:



اذا طلب الناس علم القرآن

كانت قريش عليه عيالا



و ان قيل اين ابن بنت النبي

نلت بذاك فروعا طوالا



نجوم تهلل للمد لجين

جبال تورث علما حبالا



(هرگاه مردم علم قرآن را جستجو كنند، همه قريش جيره خوار اويند.)

(اگر گفته شود پسر دختر پيغمبر كجاست، بدان وسيله به شاخه هاي بلندي (از علم و فضيلت) دسترسي پيدا كرده اي.)

(ستارگاني هستند درخشان براي آنان كه در شب راه روند و كوههائي هستند كه دانش بسياري به جاي نهند).

آن حضرت در سال 57 در مدينه متولد شد و در زمان رحلت پدرش امام سجاد (عليه السلام) 19 سال داشت و در سال 114 در همانجا از دنيا رحلت كرد. عمر شريفش در آن زمان 57 سال بود و قبرش در مدينه در قبرستان بقيع است.

در اينكه امام سجاد (عليه السلام) فرزند خود محمد باقر (عليه السلام) را به جانشيني خود منصوب كرده بود، لااقل در حلقه برادران و هوادارانش، هيچگونه شكي نمي توان كرد، چنانكه امام باقر (عليه السلام) اعلام داشت كه زين العابدين (عليه السلام) در حضور فرزندانش او را به جانشيني خود و امامت شيعيان برگزيده است و به او گنجينه اسرار ديني و اسلحه پيامبر را واگذار نموده است.

عامل مهمي كه حقانيت و مشروعيت وراثت و جانشيني امام باقر (عليه السلام) را از پدرانش به اثبات مي رساند نصوص قطعي است كه طبق آنها پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) او را به عنوان پنجمين وصي خود از طرف خداوند منصوب كرده و برخي از ياران خود را مامور به ابلاغ آن نموده بود.

چنانكه از جابربن عبدالله انصاري در حديثي روايت شده كه گفت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به من فرمود: يوشك ان تبقي تلقي ولدالي من الحسين (عليه السلام) يقال له محمد يبقر علم الدين بقرا، فاذا لقيته فاقرئه مني السلام.

تو زنده باشي تا فرزندي از فرزندان مرا كه از نسل حسين است، ديدار كني كه نامش محمد است و علم دين را به خوبي مي شكافد، آنگاه كه ديدارش كردي، سلام مرا به او برسان.

امام صادق (عليه السلام) فرمود: جابر ابن عبدالله انصاري آخرين كس از صحابه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بود كه زنده ماند بود و او مردي بود كه تنها به ما اهلبيت توجه داشت، در مسجد پيغمبر مي نشست و عمامه سياهي دور سر خود مي بست و فرياد مي زد يا باقرالعلم، يا باقرالعلم، اهل مدينه مي گفتند جابر هذيان مي گويد، مي گفت به خدا قسم من هذيان نمي گويم، بلكه از پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه فرمود: انك ستدرك رجلا مني اسمه اسمي و شمائله شمائلي، يابقرالعلم بقرا تو به مردي از خاندان من مي رسي كه همنام و هم شمائل من است و علم را مي شكافد و توضيح و تشريح مي كند، اين است سبب آنچه مي گويم.

ابان بن تغلب مي گويد: روزي جابر از يكي از كوچه هاي مدينه كه در آن مكتب خانه اي بود، مي گذشت و محمد بن علي (عليه السلام) (براي كاري) آنجا بود، چون جابر نگاهش به او افتاد، گفت اي پسر پيش بيا، او پيش آمد، سپس گفت برگرد، او برگشت، جابر گفت سوگند به آنكه جانم در دست اوست كه شمائل اين پسر شمائل پيغمبر است، اي پسر اسم تو چيست؟ گفت اسم من محمد بن علي بن الحسين است، جابر به سويش شتافت و به سرش بوسه زد و گفت پدر و مادرم به فدايت، پدرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به تو سلام مي رسانيد و چنين مي گفت:...

محمد بن علي بن الحسين هراسان به سوي پدرش آمد و جريان جابر را به وي گفت، زين العابدين (عليه السلام) فرمود پسرجان راستي جابر چنين كاري كرد؟ گفت آري، فرمود پسرجان در خانه بنشين (زيرا جابر برخلاف تقيه رفتار كرده است) سپس جابر در هر روز دوبار به خدمت امام باقر (عليه اسلام) مي رفت.

اهل مدينه مي گفتند شگفتا از جابر كه هر صبح و شام نزد اين كودك مي رود در صورتي كه او آخرين كسي از اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) است، چيزي نگذشت كه علي بن الحسين درگذشت، آنگاه محمد بن علي به احترام مجالست جابر با پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نزد وي مي رفت و مي نشست و از خداي تبارك و تعالي براي آنها حديث مي كرد.

اهل مدينه گفتند ما جسورتر از اين را نديده ايم (زيرا با اين كم سن و سالي از جانب خدا حديث مي گويد)

چون ديد چنين مي گويند، از پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) حديث گفت، اهل مدينه گفتند ما دروغگوتر از اين مرد را هرگز نديده ايم از كسي براي ما حديث مي گويد كه او را نديده است چون ديد چنين مي گويند، از جابربن عبدالله براي آنها حديث گفت اين بار تصديقش كردند، درصورتيكه جابر خدمت امام باقر (عليه السلام) مي آمد و از او كسب فيض مي نمود.

و همچنين روايات و نصوص بسياري به امامت آن حضرت پس از پدرش از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) و حسن و حسين و علي بن الحسين روايت كرده اند.

محدثان شيعه روايت كرده اند كه لقب باقر از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به وي داد و ظهور آن حضرت را پيش بيني فرمود و آن لقب را توسط جابربن عبدالله به او رسانيد.

امام باقر (عليه السلام) از جهت زهد و توجه به خدا و دوري از سياست نمونه كامل پدرش بود وي برخلاف برادرش زيد با اين كه از سياست كناره گرفته بود، و به تعليم و ارشاد مسلمانان مشغول بود، ولي دژخيمان اموي كه آن روزها آخرين نفس هاي خود را مي كشيدند، باز از اذيت و آزار او دست بردار نبودند.

چنانكه ابوبكر حضرمي گويد: چون امام باقر (عليه السلام) را به شام سوي هشام بن عبدالملك بردند و به دربارش رسيد، هشام به اطرافيان خود و حضار مجلس كه عموما از بني اميه بودند، گفت چون ديديد، من محمد بن علي را توبيخ كردم و ساكت شدم، شما يك به يك به او رو آوريد و توبيخش كنيد، سپس به حضرت اجازه ورود داد.

چون امام باقر (عليه السلام) وارد شد، با دست به همگان اشاره كرد و فرمود السلام عليكم همه آنها را مشمول سلام خود ساخت و بنشست چون به هشام به عنوان خلافت سلام نكرد و بي اجازه وي زمين نشست، كينه و خشم او افزون گشت و شروع كرد به توبيخ كردن، از جمله سخنانش اين بود:

اي محمد بن علي هميشه مردي از شما خاندان ميان مسلمانان اختلاف انداخته و آنها را به سوي خود دعوت كرده است و از روي ناداني و بي عقلي گمان كرده كه او امام است، هرچه دلش خواست به امام توهين نمود، چون او خاموش شد، حاضران يكي پس از ديگري، تا آخرين نفر به حضرت رو آوردند، و حرفهاي اهانت آميز زدند، چون همگي ساكت شدند حضرت از جاي خود برخاست و فرمود ايها الناس اين تذهبون و اين يرادبكم بناهدي الله اولكم و بنا يختم آخركم، فان يكن لكم ملك معجل فان لنا ملكلا موجلا و ليس بعد ملكنا ملك لانا اهل العافيه يقول الله عزوجل: والعاقبة للمتقين اي مردم به كجا مي رويد و شيطان شما را مي خواهد به كجا اندازد؟

خدا به وسيله ما خانواده پيشينيان شما را هدايت كرد و پسينيان شما هم از بركت ما (هدايتشان) پايان يابد (يعني در زمان ظهور امام قائم (عليه السلام)) اگر شما حكومتي مستعجل و گذرا داريد، ما حكومتي جاويدان داريم كه بعد از حكومت ما حكومتي نباشد، زيرا ما اهل پايان و انجاميم و خداي عزوجل مي فرمايد سرانجام از آن پرهيزكاران است.

هشام دستور داد حضرت را به زندان برند، چون امام به زندان رفت با زندانيان سخن گفت، همه آنها از جان و دل سخنش را پذيرفته، به او دل دادند زندانيان نزد هشام آمد و گفت يا اميرالمومنين من از اهل شام بر تو هراسانم و مي ترسم كه ترا از اين مقام بركنار سازند، سپس گزارش را به او گفت.

هشام دستور داد آن حضرت و اصحابش را بر استر نشانده به مدينه برگردانند و فرمان داد كه در بين راه بازارها را به روي آنها ببندند و از خوراك و آشاميدني جلوگيري كنند (البته مقصود وي از اين دستورها توهين و توبيخ حضرت بود) سه روز راه رفتند و هيچگونه خوراك و آشاميدني به دست نياوردند، تا آنكه به شهر مدين (شعر شعيب پيغمبر) رسيدند، مردم در شهر را به روي آنها بستند، همراهان آن حضرت از گرسنگي و تشنگي به شكايت آمدند.

امام باقر (عليه السلام) بر كوهي كه به آنها مشرف بود، بالارفت و با صداي بلند فرمود اي اهل شهري كه مردم آن ستمكارند، من بقية الله هستم و خدا مي فرمايد بقية الله خير لكم اگر ايمان داريد، من نگهبان شما نيستم.

در ميان آن مردم، شيخي سالخورده بود، نزد مردم شهر آمد و گفت اي قوم به خدا كه اين نداء مانند دعوت شعيب پيغمبر است، اگر در بازارها را به روي اين مرد باز نكنيد، از بالاي سر و زير پا گرفتار شويد، اين بار مرا تصديق كنيد و فرمان بريد، و در آينده تكذبيم كنيد، من خيرخواه شما هستم، مردم شتاب كردند و بازارها را بروي حضرت و همراهانش گشودند. خبر آن شيخ به هشام بن عبدالملك رسيد، دنبالش فرستاد و او را جلب كرد و كسي ندانست كه كارش به كجا رسيد.