بازگشت

كاشف اسرار




اي صبا آمدي از راه، دگر بار بگو

چه خبر داري از آن طره ي طرار بگو



تا كه در سلسله ماند دل ديوانه من

تو به افسون دل از غمزه ي دلدار بگو



گفته بودم كه مگو هيچ به اغيار از يار

حال كو گشته مرا يار به اغيار بگو



اي صبا آنچه كه بلبل به هواخواهي گل

كرده در سلك غزل قافيه با خار بگو



من كه اي يار نديدم چو تو خوبي در حسن

گر تو خود ديده اي از من مكن انكار بگو



پيشت آئينه نهم تا نگرم چون تو يكي

هست آيا چو تو، خود آينه بردار بگو



من كه در عشق تو رسوا شده ام باكي نيست

پرده بردار بگو جار بزن جار بگو



دل من مرده حرفي است ز لعل لب تو

مرده ام زنده كن آخر بگو اي يار بگو



بلبل طبع من اي نغمه سراي گلها

چون كني وصف گل از پنج و سه و چار بگو



خاصه در وصف امامي كه بود باقر علم

مطلعي تازه از آن مطلع انوار بگو



از محمد خلف سيد ابرار بگو

از امامي كه بود كاشف اسرار بگو



از هماني كه همين كاشف اسرار نبود

بلكه اسرار ازو گشت پديدار بگو



از شكافنده هر علم و زداينده ي جهل

از گرانبارترين قلزم زخار بگو



علم را دايره ي نقطه پرگار وي است

تو در اين دايره زان نقطه پرگار بگو



سخنانش همه آويزه ي جان نقد روان

از لآلي لب لعل در ربار بگو



اي مطهر به تغزل چو سخن ساز كني

همه در منقبت عترت اطهار بگو



سيد فضل الله مطهري بيدگلي (مطهر)



[ صفحه 445]