بازگشت

مرده از امام باقر شفا مي گيرد


محمد بن سليمان گويد: مردي از اهل شام به خانه ي ابوجعفر (ع) رفت و آمد مي كرد و مركز او مدينه بود و مي گفت: اي محمد باقر! من از روي شرم به مجلس تو مي آيم و نمي گويم كه نزد من مبغوض تر از شما اهل بيت در روي زمين نيست و مي دانم كه طاعت خدا و رسول خدا و طاعت اميرالمؤمنين در دشمني شماست ولي تو را مردي فصيح و اديب يافته ام و خوش كلام و خوش بيان ديده ام؛ از اين جهت با تو رفت و آمد مي كنم. امام باقر (ع) در مقابل گفتار خشن او به نرمي و خوبي جواب مي داد و مي فرمود: لن تخفي علي الله خافية؛ از خدا چيزي مخفي نيست؛ او باطن ها را خوب مي داند.

ديري نگذشت كه شامي بيمار شد و مرض او شدت يافت و دردش زياد شد. وقتي سنگين شد، دوست خود را پيش خود خواند و گفت: همين كه مردم و پارچه اي روي من كشيدي، برو پيش محمد بن علي (ع) و از او دعوت كن بر من نماز بخواند و به او بگو كه شامي خودش به من دستور داده از شما دعوت كنم. همين كه نصف شب شد و يقين كردند كه بدن او سرد شده، او را به خلعت پيچيدند. صبح كه شد دوست او به مسجد آمد و بعد از نماز جريان را به امام باقر گزارش داد كه فلاني مرده و چنين وصيت كرده.

امام فرمد: شهرهاي شام سردسير است و حجاز منطقه اي گرم و شعله هاي آن شديد است. برگرد! در دفن دوست خود عجله نكن تا من بيايم. سپس امام برخاست و تجديد وضو كرد و دو ركعت نماز خواند و دستهاي خود را بالا گرفت. سپس به سجده افتاد تا آفتاب بيرون آمد. سپس برخاست و به منزل شامي آمد و او را صدا كرد. شامي برخاست و به امام جواب داد. سپس امام او را نشانيد و دستور داد براي او شربت آوردند و آن را به او خورانيد و به خانواده ي او فرمود: با غذا او را سير كنيد و سينه ي او را با طعام سرد خنك كنيد. سپس امام برگشت و چيزي نگذشت كه مرد شامي عافيت يافت. با پاي خود نزد امام آمد و گفت: مرا اجازه دهيد. امام اجازه داد. شامي گفت: شهادت مي دهم كه تو حجت خدا و باب رحمت خدايي و از ناحيه ي شما بايد خدا را جست و جو كرد و هر كس بدون راهنمايي شما به سوي خدا رود گمراه مي شود. امام فرمود: چه شده؟ گفت: من معاينه كردم؛مرگ را ديدم. در آن حال جارچي وقايع را جار زد: روح فلاني را برگردانيد و اين را محمد بن علي مي خواهد: امام فرمود: آيا برايت روشن شد كه خداوند گاهي بنده را دوست دارد و عمل او را دشمن مي دارد و گاهي بنده را دشمن مي دارد و عمل او را دوست مي دارد؟ اين مرد شامي بعد از اين از مخلصين امام گرديد. [1] .



[ صفحه 189]




پاورقي

[1] همان، ص 333 و امالي شيخ طوسي، ص 261.