بازگشت

پدر شامي را زنده كرد


ابوعتيبه گويد: نزد ابوجعفر بودم. مردي شامي وارد شد. گفت من اهل شام هستم و از دوستداران شما اهل بيتم و دشمنان شما را دشمن مي دارم. پدري داشتم كه بني اميه را دوست داشت و مال زيادي جمع كرده بود و جز من فرزندي نداشت و در رمله [1] سكونت داشت: باغ كوچكي داشت و در آنجا خلوت مي كرد. وقتي مرد، مال او را پيدا نكرديم و يقين دارم آن را در زير خاك دفن كرده است تا بر من مخفي باشد.

امام فرمود: آيا دوست داري پدرت را ببيني و از جاي مال بپرسي؟ گفت: آري، به خدا من بسيار فقيرم و به آن مال نياز دارم. امام نامه اي نوشت و آن را مهر كرد و فرمود: امشب اين نامه را به قبرستان بقيع ببر و در وسط آن ايستاده، صدا بزن و بگو: «يا درجان! يا درجان!» مردي سياهرنگ مي آيد. نامه را به او بده و بگو من از طرف محمد بن علي آمده ام. او پدرت را مي آورد و هر چه خواستي از او سؤال كن.

ابوعتيبه گويد: فردا به محضر ابوجعفر شرفياب شدم تا از جريان شامي مطلع شوم. ناگهان او را در كنار در خانه ي امام باقر (ع) ديدم. منتظر اجازه ايستادم. اجازه داده شد و با هم وارد شديم. مرد شامي گفت: الله يعلم حيث يضع العلم؛ خدا مي داند كه علم را در كجا مي دهد. ديشب به دستور شما عمل كردم و همان مرد آمد و به من گفت: از جاي خود حركت نكن تا او را بياورم. مرد سياهي را نزد من آورد و گفت: اين پدر توست. گفتم: او پدر من نيست. گفت: زبانه هاي آتش و دود، او را به اين حالت درآورده. گفتم: تو پدر مني؟ گفت: آري. گفتم: چرا به اين حالت افتاده اي. گفت به علت پسرم! دوست داشتن بني اميه و آنها را بر اهل بيت پيامبر (ص) مقدم داشتن مرا به اين روزگار انداخته و من بر تو كه آنها را دوست داشتي خشمگين بودم و از اين جهت تو را محروم كردم و امروز پشيمانم. به باغ برو و زير درخت زيتون را بكن. مال را كه صد هزار درهم است بردار و پنجاه هزار آن را به محمد بن علي بن حسين بده و باقي مال تو باشد. من الان مي روم مال را درآورم و نصفش را براي شما خواهم آورد.

ابوعتيبه گويد: سال آينده به حضور امام رسيدم و از آن مال سؤال كردم. امام فرمود: او به گفته ي پدرش عمل كرد و پنجاه هزار درهم آورد و من بدهي هايم را پرداخت كردم و زميني هم در ناحيه ي خيبر خريدم و به اهل حاجت نيز كمك كردم. [2] .


پاورقي

[1] رمله شهري است در فلسطين، 27 كيلومتري بيت المقدس.

[2] الخرائج و الجرائح، ص 230 و بحار، ج 46، ص 245.