عشق و جنون


يادگار عشق و جنون

من غصه دار غصه هايي قرينم

من كربلا را يادگار آخرينم

من يادگار روزهاي خاك و خونم

من يادگار چهره هاي لاله گونم

من تشنگي در خيمه را احساس كردم

ياد از دو دست خوني عباس كردم

من كودكي بودم كه آهم را شنيدند

ديدم سر جدّ غريبم را بريدند

من ديده ام در وقت تشييع جنازه

اسبان دشمن را كه خورده نعل تازه

من با خبر هستم ز باغي بي شكوفه

خورشيد را بر نيزه ديدم بين كوفه

گرچه كنون مسموم از زهر هشامم

من كشته ويرانه اي در شهر شامم

سوغات من از كربلا درد و محن بود

پژمردگي لاله هايي در چمن بود

من روضه خواني در منا بر پا نمودم

خود روضه خوان قتل آن مظلوم بودم

من سوختم از داغ بانوي مدينه

سنگ مدينه مي زدم هر دم به سينه

حالا كه نقش زهر كين در جسم مانده

از جسم پاك من فقط يك اسم مانده

يارب هشام آرامش من را به هم زد

او ظلم را در دفتر ظلمت رقم زد

يارب! قرارم را ز نيرنگش ربوده

در مجلس مستي مرا دعوت نموده

زهر عدو خون كرده قلب آتشين را

گريان نموده چشم زين العابدين را