ساقيا مي ده


ساقيا مي ده كه دل از اضطراب آيد برون

كز افق جاي مه امشب آفتاب آيد برون

آن چنان مستم كن اي ساقي كه از فرط شعف

جاي اشك از ديده ام درّ خوشاب آيد برون

بزم شادي كن بيا امشب به صد جاه و جلال

تا ز پشت پرده يارم بي حجاب آيد برون

شد شب ميلاد مسعود امام پنجمين

آن كه توصيف صفاتش از حساب آيد برون

زد قدم در عرصه گيتي گل گلزار عشق

تا ز شرم روي او از گل، گلاب آيد برون

خشم حق بين باز كن كز بارگاه قُرب حق

موكب نوباوه ختمي مأب آيد برون

از قدوم ميمنت با دُر درياي علم

بوي مشك و عود و عنبر از تراب آيد برون

تا منور ملك هستي گردد از نور رُخَش

يوسف فرخ رخ ما بي نقاب آيد برون

آمد آن شاهي كه آدم از براي ديدنش

از جنان هِق هِق زنان غرق خضاب آيد برون

آمد آن شاهي كه موسي با عصا از كوه طور

بهر ديدار رُخَش با صد شتاب آيد برون

آمد آن شاهي كه بهر كسب فيض از محضرش

حضرت عيسي بن مريم با كتاب آيد برون

آمد آن فرمانرواي مكتب صدق و صفا

كز صفايش نخل ايمان كامياب آيد برون

آمد آن آموزگاري كز كتاب ناطقش

از براي حل هر مشكل جواب آيد برون