گهرِ پاكِ بقيع
اي فروزان گهرِ پاكِ بقيع
گل پرپرشده در خاك بقيع
با سلامت كنم آغاز كلام
اي ترا! ختم رُسُل گفته سلام
پنجمين حجّت و هفتم معصوم
بابي اَنْتَ كه گشتي مسموم
اي فداي حق و قرباني دين!
كرده يك عمر نگهباني دين!
تنت از درد و الم كاسته شد
تا كه دين قامتش آراسته شد
اي ز آغاز طفوليت خويش
بوده در رنج و غم و درد، پريش
از عدو ظلم و شرارت ديده
چون پدر رنج اسارت ديده
خار در پا و رَسَن در بازو
رفته اي با اُسرا در هر سو
كرده خون خاطرت اي شمع ولا
محنت واقعه كربوبلا
كربلا ديده اي و كوفه و شام
اي شهيد از اثر ظلم هشام
آتش غم پر و بالت را سوخت
زهر كين، شعله به جانت افروخت
اثر زهرِ به زين آلوده
كرده اعضاي ترا فرسوده
نزد حق يافته فيض ديدار
جسم تو خفته و روحت بيدار
خود تو مظلومي و قبر تو خراب
ديده دهر ازين غصه پر آب
شيعه را دل ز عزايت شده داغ
كه بود قبر تو بي شمع و چراغ
ظلمِ اين امتِ دور از ادراك
كرده يكسان حَرمت را با خاك
با چنين ظلم و ستم از اعدا
بهتر اينست كه قبر زهرا
مخفي از ديده دشمن گردد
تا ز هر حادثه ايمن گردد
شاعرسيّد رضا مؤيّد