نگاه آخر


ديده جانانه اي پر ابر بود

لحظه هاي واپسين صبر بود

آنكه در ذهنش هجوم دشنه داشت

يادگار آب، كامي تشنه داشت

بود اندر خاطرش آلاله ها

آخرين ساعات عمر لاله ها

در نگاه آخر پور حسين

موج مي زد كربلاي شور و شين

همچو جدش بيقرار بيقرار

روز عاشوراي عمرش ناله دار

روز آتش، روز خون، روز قيام

روز غارت غارت اهل خيام

گه نگاهش بود سوي خيمه گاه

گاه مي بردش ميان قتلگاه

گاه دستانش به دست عمه بود

گاه آغوشش به بابا مي گشود

ز آنچه مي آزرد او، بيش از همه

بود غمهاي سه ساله فاطمه

ياد روزي كه هراسان مي دويد

دختري آتش به دامان مي دويد

هرم آتش بسكه دامن مي گشود

از بيابان تا مدينه شعله بود

گاه قلبش از غم، آتش مي گرفت

گاه زهر كين حياتش مي گرفت

اشكهاي سرخ امانش را گرفت

ذره ذره داغ جانش را گرفت

دارِ فاني را وداعي خسته داشت

زير لب نامي گران، پيوسته داشت

آخر الامر از تب و تاب ممات

داد ذكر وا حسينايش نجات